دیگر چه کسی ناله های گره شده بر دل مردم مان را خواهد نوشت ؟
محمدنبي عظيمي محمدنبي عظيمي

به مناسبت یادکرد از نام وخاطرهء او که  

درتپش های قلب کریمش محاسبه یی راه        

  نداشـت،هروقتی که بنویسی، دیر نیـست .

 

 

دیگر چه کسی ناله های گره شده بر دل مردم

مان را خواهد نوشت ؟

 

کنار پنجره ایستاده ام وبه ریزش برف نگاه می کنم. برف پاغنده آسا می بارد وبرزمین بخیل می نشیند. درآن جا در زادگاهم نیز می بارد، چنان می بارد که انگار سر ایستادن ندارد. کوی وبرزن کابل پر از برف شده اند.همه جا می بارد، زمین وزمان سفید است وزاغه های آواره گان هلمند، در زیر پوشش برف سهمگین به سختی تشخیص می شوند. همین چند لحظه پیش درتلویزیون پسرک پابرهنه یی رامشاهده کردم که درپیش روی آن بیغوله ها با پاهای برهنه ایستاده بود و از فرط سرما می لرزید. پسرک دست تکدی به سوی مردم دراز کرده بود، ولی کسی نبود که سکهء سیاهی در کف دستش بگذارد. پسرک نا امید شده بود. می خواست از فرط سرما گریه سر دهد. ولی ناله اش انگار در گلو گره خورده بود وبیرون نمی گردید. با خود می گویم خدایا چه کسی ناله های گره خورده در گلوی این بینوایان را خواهد نوشت. چه کسی ؟

 

 به یاد بزرگ مردی می افتم که ناله می نوشت. اما همین چند روزپیش درهمان تلویزیون مراسم به خاک سپاری او را به نمایش گذاشتند. درهمان روزی که توده های مه بردشت ودمن میهنم فرود آمده بود. آفتاب کم رمقی می تابید و برف چند روز پیش آب می شد وشرشرکنان ازپشت بام خانه های کوهدامنی های جسور فرو می ریخت. دوستان استاد یا بهتر بگویم دوستداران سخن وقلم مردی که ناله می نوشت وناله می سرود، به دور تربت پاکیزهء اش  جمع شده بودند و پیکراو را که در غربت نشسته بود وسروده بود : دلم گرفته زغربت ، دعا کنید که من / بهار گاه دیگر، در دیار خود باشم /، به آغوش سیاه خاک می سپردند.

 

***

 

 آن موقع در اروپا بودم ، در هالیند درکشور لاله وسبزه وژاله . آن روزنیزمثل هرروز دیگرزنده گی ام  درآن دیاربیگانه گان با درد ودریغ می گذشت که زنگ تلفون به صدا آمد وجناب بشیر عزیزی نویسندهء کتاب با ارزش " نوروز- انگیزه ورسالت فرهنگی  " خویشتن را معرفی کرده وفرمود، استاد بیرنگ کوهدامنی به هالیند تشریف دارند و آرزو دارند شما را ببینند.البته که من سخت تعجب کرده بودم وازنزدیک شناختی با کسی که ناله هایش دردل گره خورده بود وراه نیستان می جست ،  نداشتم؛ ولی صدالبته که یکی از ستایشگران آن غزلسرای بلند آوازه بودم .  تا خواستم بگویم که من خدمت شان می آیم، بشیرجان گفت، نه لازم نیست ما همین اکنون حرکت می کنیم. ناگزیر آدرس را دادم وبه بزرگ منشی مردی که از تبار عیاران کوهستان بود آفرین گفتم . آخرخودش گفته بود که آیین عیاری را چگونه پاس می دارد: خداوندا جوانمردا مگردان/ خراسان را تو خالی از عیاران /

 

  ساعتی نگذشته بود که استاد بیرنگ همراه باجناب بشیر عزیزی در کلبهء ما قدم گذاشتند. عجیب بود که ما همدیگررا نمی شناختیم ولی مانند دوآشنای دیرین سال، بغل گشودیم و همدیگر مان را بوسیدیم. استاد بیرنگ با همان بی ریایی وبیرنگی ازهرتعلقی ، پس از تعارفات صمیمانه، مدتی درمورد کار بزرگ وارزشمند بشیر عزیزی مؤلف کتاب " نوروز.. " صحبت کرده وسخنانی تشویق کننده یی هم در بارهء  کتاب اردو وسیاست و رمان سایه های هول بر زبان آوردند. پس ازآن  دفتر شعر " من ناله می نویسم " را که اسم مرا درحاشیهء آن نوشته بودند به من سپردند.

 

 ما درآن روز نه تنها در مورد شعر وداستان وتاریخ صحبت کردیم ، بل مدتی هم دربارهء اوضاع نابسامان وطن حرف زدیم. استاد دربارهء سفاکان وضحاکان ومار به دوشانی که وطن را به روز سیاه نشانیده بودند، بسیار سخن گفتند : دیدی ای دوست چه کردند وچه ها سفاکان / کاوه یی کو که خروشد، بُکشد ضحاکان/ مار به دوشان همه را خانه به دوشان کردند/ این چنین ظلم ندیدست زمین زافلاکان./

 

  استاد بسیار خودمانی و صمیمی و بدون خودنمایی صحبت می کرد. من درآن مدت کوتاه درک کردم که او نه تنها در گسترهء زبان وادب فارسی  تسلط دارد، بل حافظهء نیرومند وذهن با وقادش به وی این امکان را میسر ساخته است تا بسا از وقایع وحوادث تاریخی – سیاسی دورانش را به نیکویی به یاد آورد و به درستی تحلیل وارزیابی کند . او درمسایل اجتماعی کشورخبره بود ومخالف اوضاع واحوال برخاسته ازرقابت کشورهای بزرگ در کشورش. درآن روز من استاد را فرزانه مردی یافتم که واقعیت نابرابری اجتماعی را درکشورمان پذیرفته بود ومعتقد بود که برای رفاه وخوبزیستی مردم سیه روزگار میهنش باید تولید به صورت عادلانه توزیع شود. او می گفت حیف که رفقای تان درتعمیل این امر شتاب کردند و شرایط ویژهء کشور مان را درنظر نگرفتند. استاد از فسادی که دردستگاه دولتی حاکم  بود، رنج می برد ومی گفت تا هنگامی که فساد از کشور ریشه کن نشود، رستگاری ملی ورفاه همگانی میسر نخواهد شد.  . بیخی یادم است هنگامی که سخن به فساد ورشوه ستانی واختلاس کشانیده شد، فساد در دستگاه پطرکبیر امپراتور روسیه را مثال آورد وگفت در کشور ما نیز وضع با امپراتوری روسیه آن زمان تفاوت چندانی ندارد. بل ابتر وخرابترشده است. استاد می گفت :

 

" پطر ازچپاولگری بی شرمانهء ملازمانش که برای چاپیدن کشور، هر فرصتی را غنیمت می شمردند، افسرده وبیزار می شد. ازهر سو رشوه خواری ، اختلاس وکلاه برداری می دید وبرایش گزارش می رسید که پول خزانه دولت از آستین هروزیر ورییسی بیرون می ریزد. یک بارپس از شنیدن گزارش سنا دربارهء فساد های دیگر، یاگوژنیسکی را به خشم فرا خواند ودستور داد هرکدام از اولیای اموررا که حتا به اندازهء بهای یک تکه ریسمان دزدیده باشد، اعدام کند. یاگوژینسکی که دستورهای پطر را می نوشت، قلم از روی کاغذ برداشت وپرسید: " آیا اعلیحضرت به عواقب این فرمان فکر کرده اند؟ " پطر با غضب گفت "زود باش ! امری را که به تو داده ام اجرا کن !"  یاگوژینسکی بار دیگر جسارت نموده ویا آوری کرده بود:                       " اعلیحضرتا! آیا مایل هستید درامپراتوری تان تنها وبدون رعیت زنده گی نمایید؟ زیرا همهء ما دزد هستیم . بعضی ها کم بر می دارند و بعضی ها خیلی ها زیاد. اما همهء مان چیزی برمی داریم." با شنیدن این سخنان ، پطر خندیده ، سری به اندوه جنبانیده ودیگر حرفی نزده بود."

 

  شام نزدیک شده بود که استاد عزم رفتن کرد. هرچه اصرار کردم ، نپایید وگفت دوستی مهمانش کرده وباید برود. پیش از رفتن دربارهء فصلنامهء " پدیده " که درلندن به سردبیری آقای فرید مل چاپ می شد، اشاره کرد وازمن خواست تا با وی همکاری نمایم.  بعد از آن هرگز برایم میسرنشد که با استاد صحبت کنم وصدای صمیمی ومهربان آن انسان ساده وبی ساخت ولی سخت فرزانه را بشنوم. فقط چند هفته بعد که شمارهء چهارم فصلنامهء پدیده  برایم رسید، درصفحهء معرفی آثار ادبی مطلبی به نشررسیده بود دربارهء رمان " سایه های هول " که معلوم بود توسط خامهء توانای استاد بیرنگ کوهدامنی نوشته شده است. عنوان آن مطلب چنین بود: " سایهء ناظمی ، حافظ، شاملو، نادرپور وفروغ درسایه های هول "

 

***

 

  هنوز هم کنار پنجره ایستاده ام. برف همچنان می بارد. برف درهمه جا می بارد، هم بالای زاغه های آواره گان هلمند وهم بالای مقبرهء آن انسان بزرگوار. درگلویم چیزی خش خش می کند. چیزی درسینه ام می خروشد. ماهیچه های گونه هایم می پرند. انگشتانم چنگ شده اند. مشتم را می فشرم ، چنان می فشرم که بند بند آن باد می کند. آه عمیقی می کشم . به چشمان بی حیای مرگ می نگرم و خطاب به او می گویم : ای مرگ مسکین! دیدی که حتا تو هم نمی توانی یاد وخاطر کسی را که نالهء آن کودک بینوا، نالهء من آواره و نالهء  مردم سیه روزگار ما را می نوشت و می سرود، درگلویش خفه کنی ویا از صفحهء تاریخ بزدایی.

 

                                                                                                                    تاشکند

                                                                                                                جنوری 2008

 

 یادداشت مشعل:

 

از ان جایی که شمارهء سوم – چهارم پدیده در دسترس ما قرار داشت واکنون رمان سایه های هول به آخر رسیده است ، بی مناسبت ندانستیم تابه عنوان حسن ختام سایه ها... آن مطلبی را که زنده یاد استاد بیرنگ کوهدامنی در رابطه به سایه های هول نوشته بودند ، خدمت خواننده گان مشعل تقدیم کنیم :

 

 

 

 

 

سایه ناظمی ، حافظ ، شاملو وفروغ درسایه های هول

 

  سایه های هول نام رمانی است که به قلم مردی که نویسندگی پیشه ی اصلی او نیست واو با تواضع وفروتنی هرگز وهیچگاهی این ادعا را نیز نداشته، نگاشته آمده است. او مردی نظامی وسروکارش در جریان زندگی با تفنگ بوده است. اما با نوشتن اردو وسیاست در سه دهه ی اخیر، همگان متوجه شدند که یک مرد سنگری می تواند، انسان دفتری نیز باشد. اردو وسیاست .. با آن که موضوع آن خشک است ودرآن زمینه نمی توان از خیال پردازی کار گرفت با نثر شیوا ، شفاف ومطنطن نگاشته آمده که بسیاری ها هم شک کردند خلق چنان اثری نمی تواند کار یک شخص نظامی باشد ، آن را باید به شکل گروهی نوشته باشند ویا نویسندهء حرفه یی .

 

 بحث های فراوانی از مخالف وموافق در رابطه با اردو وسیاست .. بالا گرفت ونویسنده ی آن اثر: نبی عظیمی در کتاب زیر نام مناظره ها ومحاضره ها به پاسخگویی مخالفان پرداخت واین قضیه را به اثبات رساند که شیوه ی نگارش اردو وسیاست .. ومناظره ها .. یکسان اند ونویسنده اردو وسیاست هیچکس دیگری نمی تواند باشد به غیر از خود نبی عظیمی.

 

 واما سایه های هول کاملاً نشان داد که نگارنده ی این اثر از تبار قلم بدستان راستین است. اطلاعات ادبی بسیاری دارد. کتاب بسیار خوانده وگذشته ی ادبیات سرزمین خود وادبیات بدیعی جهانی را نیز می شناسد.

درسایه های هول ، خواننده با نویسنده یی روبرو می آید که شعر شاملو، نادر نادر پور، فروغ فرخ زاد، لطیف ناظمی وبسیاری دیگر از معاصران خود را خوانده وبه مناسبت هایی شعر های از آن ها را در کتاب خود می آورد. حافظ یار همیشه گی اوست، ازروح آن شاعر آسمانی در لحظات دشوار زندگی یاری می طلبد.

 

 سایه های هول داستانی است از پیکار، مبارزه ، عشق ورزیدن ودوست داشتن. سرگذشت دردناک وتلخ مهاجران ، آوارگان واز وطن کنده شده گان است. قصه ی مرارت ها وتلخی ها ی غربت نشینان است که برای رسیدن به مدینه ی فاضله ویا آرمانشهرغرب، به سرحد جنون، تن به فحشا دادن ، دزدی وخود کشی می رسند. در کتاب چند مورد خودکشی باز تاب یافته است که خواننده را، غرق در حسرت واندوه می کند. دراین اثر نشان داده می شود که چگونه راه پیمایان به سوی دیاران غرب وغربت در طی راه پیمایی هلاک ونابود می شوند وچگونه فاجعه ی انسانی تکرار وتسجیل می شود.

 

 این اثر به شیوه ای ریالیسم اجتماعی به نگارش درآمده است،اما سرشاراست از لحظه های رمانتیک ، شاعرانه به ویژه رابطه ی عاشقانه رحمت وسارا.

 

 هروقتی که رحمت در هوا وخیال ویادهای سارا فرو می رود، قلم نویسنده دنیایی لطیف ، اثیری وپر جاذبه می آفریند. دلبستگی های رحمت به نورس نوه اش که نمادی است از آینده و آن همه توجه او به آن کودک، نشانگر آن می تواند باشد که نویسنده ی کتاب نمی خواهد زندگی تعطیل شود. اودلبسته ی فردا است ، فردای روشن که همه ، همه را برادر باشند .

 

 باری سایه های هول می تواند سرآغازی باشد در کشور ما که پیش ازآن نمونه ونظیره ای را نداشته ایم. خواننده وقتی به سطر های نهایی سایه های هول می رسد، ناخود آگاه از خود می پرسد، رحمت یعنی قهرمان محوری کتاب آیا خود نویسنده نیست ؟

 

 

برگرفته شده از ص42 شماره 3-4  ماه عقرب 1382خ فصلنامه " پدیده "

 

 


January 27th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان